استفاده از اینترنت و شبکههای اجتماعی امروزه به امری فراگیر میان انسانها تبدیل شده و شیوه زندگی میلیاردها نفر را کمابیش دگرگون کرده است. خوراک خبری روزانه ما را فضای مجازی تأمین میکند. هر اطلاعاتی که مورد نیازمان باشد، با چند کلیک در اختیارمان قرار میگیرد. بسیاری از جوانان و نوجوانان الگوهای زندگی خود را در شبکههای اجتماعی جستجو میکنند. پرطرفدارترین صفحههای اینستاگرام متعلق به سلبریتیهایی است که فالوئرهای خود را در جریان لحظه به لحظه زندگی خود قرار میدهند و سبک زندگیشان را به نوعی به طرفداران القاء میکنند.
اما در پشت پرده همه این امکانات ارتباطی و اطلاعاتی چه اتفاق در حال رخ دادن است؟ آیا اینترنت واقعاً بستری است که شرایط را برای دموکراسی، آزادی بیان و اظهار نظرهای مختلف فراهم میکند؟ آیا وقتی از شبکههای اجتماعی و سایتهای پرطرفداری مانند اینستاگرام
[1]، فیسبوک
[2]، یوتیوب
[3] و گوگل
[4] استفاده میکنیم، این خود ما هستیم که تصمیم میگیریم کدام دادهها و اطلاعات را به ذهن و زندگیمان راه دهیم و از ورود چه اطلاعاتی به به ذهنمان خودداری کنیم؟ میزان آزادی و اراده ما کاربران در استفاده از بسترهای مختلفی که توسط فضای مجازی فراهم شده چه قدر است؟
شرکت گوگل، به خاطر محصولاتی که تولید کرده و ایدهها و خلاقیتهایی که به طور مدام در محصولات جدید خود بروز میدهد، جایگاه ویژهای را در میان کاربران پیدا کرده است و دور از ذهن نیست اگر ادعا کنیم که این شرکت، به نوعی در حال حکمرانی بر ذهنهای کاربران است. اما این حکمرانی نه با توسل به ابزارهای سخت و مادی، بلکه به شیوههای نرم و با تکنیکهای متقاعدسازی بر افکار مردم صورت میگیرد. نتیجه حکمرانی گوگل بر کاربران، به وضوح در تغییر شیوه زندگی آنها قابل مشاهده است. بدون شک، محصولات این شرکت تأثیرات قابل توجهی در وابستگی کاربران به فناوریهای فضای مجازی و شبکههای اجتماعی داشته است. شرکت گوگل روز به روز در حال بزرگتر شدن است و با خریدن شرکتها و ایدههای خلاقانه کوچکتر، وسعت محدوده حکمرانی خود را گسترش میدهد.
به گفته تریستن هریس، یکی از اخلاقدانان طراحی
[5] با سابقه فعالیت در شرکت گوگل، این شرکت دارای اتاقهای عملیاتی متشکل از صدها متخصص است که به طور شبانهروزی در آنها مشغول فعالیتاند و این افراد، هر روزه افکار و احساسات میلیاردها نفر را شکل میدهند و هدایت میکنند. مأموریت این اتاقهای عملیات این است که به مطالعه چگونگی هدایت اخلاقی افکار کاربرها بپردازند. در واقع، انتخابهای این افراد در شرکت گوگل است که نحوه اندیشیدن میلیاردها کاربر برنامههای گوگل را شکل میدهد و این کار را به وسیله تلفنهای همراهی که امروزه در دست همه ماست، انجام میدهند. این افراد هستند که تعیین میکنند خوراک خبری کاربران چه چیز باشد. اعلانهایی
[6] که روی صفحه نمایشگر ما ظاهر میشوند، با مدیریت متخصصانی که در این اتاقهای عملیات کار میکنند، میتوانند جهت فکر را ما به سمتی ببرند که شاید قصد آن را نداشتیم. ما با کلیک کردن روی این اعلانها وارد دنیایی میشویم که ما را در خود غرق میکند.
تجربه نشان داده است که نتایج جستجو در گوگل برای افراد با علایق مختلف متفاوت است و متناسب با ویژگیهای هر کاربر صورت میگیرد. به این معنا که اگر من چیزی را جستجو کنم و شما هم آن را جستجو کنید، حتی اگر این جستجوها هم زمان صورت بگیرند، احتمالا نتایج بسیار متفاوتی را میگیریم. اگر خارج از حسابهای کاربریمان باشیم، باز هم گوگل به پارامترهای مختلفی نگاه میکند و عوامل مختلفی از جمله نوع کامپیوتری که با آن به شبکه وصل شدهایم، مرورگری که از آن استفاده میکنیم و موقعیت مکانی ما را در تعیین نتایجی که برایمان به نمایش درمیآورد، دخالت میدهد. فیلتر کردن اخبار و مطالب، منحصر به گوگل و فیسبوک نیست و سایتهای خبری معتبری مانند یاهونیوز، واشنگتن پست و نیویورک تایمز نیز اخبار خود را شخصیسازی و متناسب با مخاطب میکنند. این رویکرد ما را به سمتی سوق میدهد که در آن اینترنت چیزی را به ما نشان میدهد که فکر میکند میخواهیم ببینیم، نه لزوماً چیزی که نیاز داریم ببینیم. ما متوجه چیزهایی که از خوراک خبریمان حذف شده نیستیم، در حالی که نیاز داریم در جریان اطلاعات ناراحتکننده، چالشبرانگیز و مهم هم باشیم.
آنچه که در رویکردهای جدید فلسفه و اخلاق فناوری به ما گفته میشود، این است که توسعه فناوری میتواند در جهتهای گوناگونی اتفاق بیفتد، اما چرا در این جهت خاص پیگیری میشود؟ انتخاب این جهت، امری تصادفی نیست. اهدافی نامرئی هستند که چنین جهتی را تعیین میکنند و به مأموران اتاقهای عملیات میگویند که چگونه با کاربران رفتار کنند و ذهنهای آنها را به کدام سمت هدایت کنند. یکی از این اهداف، جلب توجه هرچه بیشتر کاربران است. شرکتهای بزرگ، مانند گوگل، فیسبوک و یوتیوب برای جلب توجه کاربران خود با یکدیگر رقابت میکنند تا بتوانند بیشترین میزان بازدید و وقتگذرانی کاربران در برنامههای خود را به دست آورند و برای این کار، از افرادی بهره میگیرند که درباره نحوه کار کردن ذهن انسانها تخصص دارند و با تکنیکهای متقاعد کردن افراد آشنا هستند. اما منظور از این تکینکها این نیست که با بحث منطقی افراد را متقاعد کنند، بلکه با استفاده از تکنیکهای شهودی و بدون اینکه خود فرد از این فرایند آگاه باشد، ذهن و افکار او را کنترل و هدایت میکنند. برای اینکه بتوانیم توجه کاربران را جلب کنیم، باید بدانیم که ذهن آنها چگونه کار میکند و به چیزهایی جذب میشود و علاقه بیشتری نشان میدهد. با شناختن ذهن انسان و نحوه شکلگیری ادراک و شناخت و فرایندهای ذهنی مختلف در او، از جمله عوامل مؤثر بر فرایند تصمیمگیری در او، میتوان روشهایی را برای کنترل و جهتدهی به ذهن و تصمیمات انسانی پیدا کرد.
یوتیوب، یکی دیگر از بزرگترین شرکتهای فناوری است که بستری را فراهم کرده که کاربران میتوانند ویدیوهای خود را در آنجا بارگذاری کنند و به میلیونها ویدیو دسترسی داشته باشند. یکی از این استراتژیهای این شرکت برای آنکه زمان صرفشده شما در سایت یوتیوب را بیشینه کند این است که پس از تماشای یک ویدیو، ویدیوی بعدی را به صورت خودکار پخش میکند و کاربر را به تماشای ویدیوی مشابهی که به احتمال زیاد مورد علاقه اوست، دعوت میکند. این استراتژی توسط شرکتهای دیگر مانند فیسبوک و اینستاگرام هم به کار گرفته میشود. تجربه کاربران این شبکهها، خصوصا شبکه اینستاگرام، تایید میکند که همین استراتژی سبب شده که فردی که قصد داشت فقط مدت کوتاهی را به تماشای یک ویدیو یا عکس اختصاص دهد، ساعتها زمان خود را پای این شبکهها صرف کرده و به بیانی، به اسارت این شبکهها درآمده است.
یکی دیگر از مهمترین راههای جلب توجه کاربران، عصبانی کردن آنهاست. مثالهای مؤید متعددی برای این مدعا میتوان پیدا کرد. چنانکه میبینیم هر روزه حجم زیادی از اخبار ناگوار در شبکههایی مانند تلگرام، فیسبوک یا توئیتر به سرعت پخش میشود و بعضاً افکار و احساسات میلیونها نفر را درگیر میکند و ساعتها از وقت آنها را به گذراندن در این شبکههای اجتماعی اختصاص میدهد. اهمیت این موضوع به قدری است که اگر بنا به انتخاب میان خوراک خبری عصبانیکننده و آرامکننده باشند، خبر عصبانیکننده اولویت دارد. وقتی کاربر عصبانی میشود، این حس معمولا به قدری در او قوی است که انگیزهای برای به اشتراک گذاشتن حس خود با دیگران پیدا میکند. بنابراین، کاربر پست، پیام یا ویدیویی که حس عصبانیت او را برانگیخته است با دیگران به اشتراک میگذارد و توجه آنها را به این خبر جلب میکند و از آنها انتظار دریافت واکنشی مشابه دارد. به اشتراک گذاشتن احساسات با فردی دیگر، موجب میشود همدلی او نسبت به ما برانگیخته شود و این همدلی به ما کمک میکند که با احساس خود راحتتر کنار بیاییم. بدین ترتیب، اتاقهای عملیاتی که مسئول تهیه خوراک خبری هستند، بدون اینکه مسئولیت پاسخگویی و تایید صحت اخبار را بر عهده داشته باشند، فقط میخواهند بیشترین توجه را از ما بگیرند و برای رسیدن به این هدف خود، اهمیتی به این نمیدهند که در حال ترویج احساساتی منفی مانند عصبانیت و خشم در کاربران و به بیان دیگر، در جوامع انسانی هستند. این هدف به آنها این مجوز را میدهد که یک دروغ را به خورد کسانی که بیش از همه مستعد پذیرش آن هستند، بدهند.
سیستمهای محاسبهگری که در اختیار این شرکتها قرار دارند، میتوانند با خردهاطلاعات دیجیتالی شما به ویژگیهای شخصی، دانستههای سیاسی، گرایشها و علایق و ... شما پی ببرند و برای چیزهایی که شما حتی فاش نکردهاید، تحلیل، نتیجهگیری و استدلال داشته باشند و از این تحلیلها در روانشناسی و جامعهشناسی بهره گیرند. مثلا میتوانند با پیشبینی افسردگی در افراد، به شرکتها در استخدام نکردن آنها کمک کنند. برخی از این شرکتهای بزرگ این امکان را برای شرکتهای دیگر فراهم کردهاند که با پرداخت پول بتوانند افکار یا دروغهای خاصی را در ذهن مخاطب ایجاد کنند. استفاده دیگری که از اطلاعات افراد میتوان کرد این است که مثلا میتوان به سوابق مالی آنها نگاه کرد و دید که آیا قبضهایشان را به موقع پرداخت میکنند و از این طریق میتوان دریافت که آیا اشخاص مناسبی برای وام گرفتن هستند یا خیر؟ میتوان به سوابق پزشکیشان نگاه کرد و دید که آیا پیشنهاد بیمه به آنها عمل مناسبی هست یا خیر؟ میتوان با توجه به کلیلکهای پیشین افراد و تحلیل آماری آنها، اعمال آیندهشان را پیشبینی کرد. میتوان علایق و هویت آنها را شناخت. و همه این اطلاعات بدون اینکه حتی ایمیلها و تلفنهای فرد را کنترل کنیم، قابل اکتشاف است.
بهکارگیری چنین استراتژیهایی، اتفاقی است که عمدتا در یکی دو دهه اخیر رخ داده است و پیش از آن، در دورهای که وسیله ارتباطی افراد تلفن بود، صدها مهندس و روانشناس در اتاقهای عملیات نمینشستند که رفتارهای کاربران را تحلیل و هدایت کنند و برای این کار، دستمزدهای بالا دریافت کنند. در حالی که امروزه افرادی مجهز به دانشهای گوناگون مانند روانشناسی، علوم شناختی، علوم اجتماعی، تحلیل داده و ... در بهترین دانشگاههای دنیا مانند دانشگاه استنفورد تربیت میشوند تا بتوانند ذهن کاربران را بخوانند و رفتار آنها را پیشبینی کنند و برای آن برنامه داشته باشند.
چنین استراتژیهایی موجب شدهاند روش گفت و گو کردن ما و روابطمان با یکدیگر تغییر کند و اینها تغییراتی هستند که در سطح جهانی اتفاق میافتند، زیرا همه ما به واسطه تلفنهای همراهمان، توسط این اتاقهای عملیات کنترل و هدایت میشویم. اما ما کاربران لزوما در مقابل این استراتژیها بیاختیار و مستأصل نیستیم و میتوانیم راهکارهایی را برای مقابله با هژمونی این فناوریها به کار بگیریم. نخست، باید این واقعیت را بپذیریم که ساختار ذهنی ما به گونهای است که مستعد متقاعد شدن هستیم و شیوههایی وجود دارد که میتوانند ذهن ما را برنامهریزی کنند. دوم، درست است که این ویژگی در ما وجود دارد، اما میتواند در جهت دیگری به کار گرفته شود که منجر به بهتر و اخلاقیتر شدن جهان شود. ما میتوانیم فناوریها را به گونهای طراحی کنیم که ویژگیهای مثبت اخلاقی را در کاربران تقویت کنند و کاربران در اثر استفاده از این فناوریها، به سمت ارزشهای اخلاقی والاتر متمایل شوند.
طراحی فناوریها باید به گونهای تغییر کند که ما را به سمت اخلاقیتر شدن پیش ببرد. برای مثال، قرار امشب شما با دوستتان بهم خورده است و به جای بیرون رفتن برای شام، احتمالا اینستاگرام یا فیسبوک را باز میکنید. طراحان در حال حاضر این فناوریها را به گونهای طراحی کردهاند که شما به نحوی اعتیادگونه از این فناوریها استفاده کنید و توجه کامل خود را معطوف به حضور در آنها کنید. اما طراحان میتوانند به جای اینکه به دنبال جلب توجه بیشینه شما به اپلیکیشنهای خود باشند، به شما کمک کنند که این تنهاییتان را به گونه راضیکنندهتر و غنیتری پر کنید و دوستان دیگرتان را پیدا کنید که با آنها بیرون بروید. اگر هدف این شرکتها، کاهش تنهایی کاربران بود، استراتژیهای دیگری را اتخاذ میکردند. اطلاعاتی که در اختیار این شرکتهاست، قدرت بسیار زیادی را به آنها میدهد که میتوانند در جهتهای اخلاقیتر و مفیدتری از آن استفاده کنند. اگر این توجهات به سمت مشکلاتی مانند مشکلات محیط زیستی جلب شوند، میتوانند یک توانایی مافوق بشری را برای حل این مشکلات و مشکلات مشابه فراهم کنند.
شرکتهای بزرگ فناوری میتوانند به جای رقابت بر سر جلب توجه کاربران به فناوریهایی مانند واقعیت مجازی و امثالهم که شاید صرفا جنبه سرگرمی داشته باشند، از این امکانات برای اهداف اخلاقی دیگری مانند آموزش و هدایت کودکان در این جهت استفاده کنند تا دیگر، افراد این میزان از وقت خود را صرف فرستادن پیامهای بیفایده و وقتگذرانیهای بیهوده در فضای مجازی نکنند. زمان و توجه ما جزء مهمترین ظرفیتهایی است که در اختیار ماست و میتوان با استفاده از همین تکنیکهای متقاعدسازی که در اتاقهای عملیات گوگل و جاهایی مشابه آن بکار گرفته میشود، به شیوههای بهتر و اخلاقیتری از آنها استفاده کرد.
این نوشتار، برداشتی آزاد از سخنرانی تریستن هریس (Tristan Harris
) در رویداد تد است.
نگارنده: سعیده بابایی (دانشجوی دکتری فلسفه علم و فناوری، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
تهیه شده در گروه مطالعات اخلاقی پژوهشگاه فضای مجازی