آیا ویروس کرونا در جهان وجود داشته است و ما اکنون آن را کشف کردهایم و یا پدیده نوظهور است که قبلاً وجود نداشته و تازه به وجود آمده است؟ وقتی ما چیزهایی را کشف نمیکنیم، آیا آنها پیش از کشف ما وجود داشتهاند یا وجود نداشتهاند؟ چطور میتوانیم به این سؤال پاسخ دهیم؟ ابتداییترین پاسخ این است که وجود داشتهاند و فقط توسط انسان کشف نشدهاند و علم ما توان شناخت آن ناشناخته را نداشته است.
اگر فرض بگیریم که وجود داشتهاند، پس چرا ما موفق به کشف آن نشده بودیم؟ با توجه به سیری ناپذیری ساینس(علم جدید) برای شناخت ناشناختههای جهان، ممکن است این ویروس قبلاً وجود داشته باشد و ثبت نشده باشد؟ بعید به نظر میرسد. پس فرض دوم تقویت میشود که این ویروس وجود نداشته و پدیدهای جدید است. هرچند نمونههایی شبیه به آن قبلاً ثبت شده ولی قطعاً این مورد مشخص که به نام کووید 19 آن را صدا میزنیم ثبت نشده است. چطور واقعیتی جدید به جهان اضافه شده است؟
چه فرض بگیریم که این ویروس در آزمایشگاه ایجاد شده و حملهای بیولوژیک به اقتصاد چین بوده است و چه فرض کنیم که این ویروس به طور اتفاقی در اثر نحوه تعامل خاصی میان انسان و حیوان در بازار فروش حیوانات زنده در شهری در چین ایجاد شده و یا حتی اگر داستان ایجاد این ویروس از طریق خوردنِ سوپ خفاش را بپذیریم، در همه این موارد پای مسئله به فراتر از علوم طبیعی تجربی مانند پزشکی و زیست و شیمی می رود و پای علوم انسانی و اجتماعی به میان میآید.
در فرض اول یعنی تولید آزمایشگاهی، مناسبات قدرت در جهان به نحوی است که ساینتیستها را به خدمت میگیرد تا ویروسی مرگبار را ایجاد کنند و از آن برای تضعیف یک دشمن یا ساختار اقتصادی استفاده کنند. در این فرض، دانشمندان زیستشناسی، شیمی، علوم آزمایشگاهی و به ویژه رشتههای مختلف پزشکی مانند بیماریهای عفونی و برخی دیگر از تخصصها باید نقشآفرینی کرده باشند تا این ویروس با امکان موتاسیون در تجربهای آزمایشگاهی اتفاق افتاده باشد.
این تجربه دیگر نه از جنس مشاهده برای کشف قوانین علمی است و نه حتی تجربه برای توجیه نظریهای علمی، بلکه مدلسازی ویروسی است که شباهتهایی به هم خانوادههای خود دارد اما با آنها متفاوت است و برخی فاکتورها برای اثربخشی بیشتر آن در نظر گرفته شده است. درست مثل وقتی که در بخش تحقیق و توسعه اپل یا مایکروسافت برای ساخت نسخهای جدید از کامپیوترهای شخصی طراحی صورت میگیرد و برنامهریزی میشود که چه مقدار سرعت دستگاه جدید را باید افزایش داد و یا مثلاً حجم حافظه آن چقدر باید بیشتر باشد.
در این فرض هم طراحان این سلاح مرگبار بیولوژیکی، روی میزان و سرعت شیوع، راههای انتقال و قدرت آسیبرسانی ویروس بر دستگاه تنفسی انسان کار کردهاند و با دستکاری ژنوم ویروس موفق به خلق و یا تولید آن شدهاند.
بیایید مقدمه یک مقاله علمی درباره ویروس ایدز را که توسط پژوهشگران گروه ژنتیک پزشکی دانشگاه تهران نوشته شده با هم مرور کنیم:
"نشانگان کمبود ایمنی اکتسابی (
Syndrome Immunodeficiency Acquired) در اثر آلودگی بـه ویروسـی از خـانواده لنتـی ویـروسهـا (
Viruses Lenti) بـه نـام ویـروس نقـص ایمنـی انـسان (
Virus Immunodeficiency Human) ایجاد میشود. این بیماری برای نخستین بار در سال 1981 کشف شد و از آن زمان تاکنون میلیـونهـا انـسان در سراسـر جهان جان خود را از دست دادهاند. در ایران تاکنون بیش از شانزده هزار فرد آلـوده بـه
HIV شناسـایی شـدهانـد و تعـداد مبتلایان به آن هر روز در حال افزایش است؛ علت عمـده مـرگ و میـر مبتلایـان بـه ایـن بیمـاری، ابـتلا بـه عفونتهـای فرصت طلب و سرطانهـای متفـاوت بـه دلیـل تـضعیف شـدید سـامانه ایمنـی بـدن اسـت. پیـشرفتهای اخیـر در زمینـه زیستشناسی مولکولی درک دانشمندان را از ساختار مولکولی و نحوه بیماریزایی این ویروس افزایش داده است و امید آن میرود که پیشرفت شتابنده علم در سالیان نه چندان دور، منجر به ابداع روشهای مؤثر درمان ایـن بیمـاری شـود".
به جملات دقت کردید؟ از 1981 یعنی دهههای انفجار تکنولوژیک جهان در سالهای پس از جنگ دوم جهانی کشف شده و از آن زمان تاکنون میلیونها انسان جان خود را بر اثر این ویروس از دست دادهاند!
آیا پیش از 1981 هم میلیونها انسان میمردند و ما علت مرگ آنها را نمیدانستیم و یا توضیحی دیگر درباره مرگ آنها داشتیم و بعداً متوجه شدیم که آنها ایدز داشتهاند؟ آیا پس از کشف، سرعت و میزان ابتلا به این بیماری افزایش یافته است؟ اما چرا و چگونه؟ کشف یک پدیده چرا باید اثربخشی آن در زندگی ما را افزایش دهد؟
اگر این بیماری قبلاً بوده است پس کشف آن نباید تأثیری در عملکرد آن داشته باشد، بلکه برعکس با کشف و روشن شدن آن ما باید بتوانیم بهتر آن را کنترل کنیم؛ اما اگر منظور از کشف، چیزی است که به رفتار و کنش انسانی ما مربوط است و ما دستکاری در جهان کردهایم، این موضوع دیگری است.
اجازه دهید از این داستانهای تخیلی و هالیوودی فاصله بگیریم و به فرض دوم بپردازیم که این ویروس در اثر همزیستی و یا نحوه زیستن خاص و تغذیه خاص مردمان ناحیهای از چین ایجاد شده است. اولاً باید دید این نحوه زیستن جدید بوده است و مثلاً این وضعیت سابقهای در تاریخ چین نداشته است. اگر سابقه داشته، چرا این ویروس قبلاً ایجاد نشده است. اگر فرض بگیریم که وضعیت جدیدی است، این وضعیت جدید زندگی چرا و چگونه به وجود آمده که منجر به شکلگیری چنین ویروس خطرناکی شده است؟
شاید در اینجا دیگر از یادداشت خسته شوید و این سؤال در ذهن شما شکل بگیرد که هدف نویسنده چیست و اصلاً این آسمان و ریسمان بافتنها برای چیست؟ هدف از سؤالات و فرضهایی که با هم مرور کردیم دو نکته است:
- در ماههای ابتدایی سال 2020 میلادی و ماه پایانی سال 1398 هجری شمسی، ایرانیان نسبتاً مسلمان نسبتاً مدرن، به مانند هشتاد و چند کشور دیگر جهان، گرفتار مشکلی با ابعاد جهانی شدهاند(مثل همیشه ایران در صدر اخبار است که این هم ماجرایی است!) و آنقدر ابعاد پزشکی مسئله پُررنگ است و آنقدر مسائلی مانند بهداشت عمومی، قرنطینهسازی بیماران، شیوههای کنترل و مدیریت بحران، پیشگیری از شکلگیری اپیدمی، تولید و توزیع اقلام بهداشتی، روحیهبخشی به کادر درمانی، تجهیز و تخصیص بیمارستانهای اختصاصی و ...به طور مرتب و روزانه تکرار میشود که پرداختن به وجوه انسانی و اجتماعی مسئله کاملاً مورد غفلت است و هیچگاه نیز فرصت نخواهد شد که بازگردیم و مسئله را مرور کنیم.
همانگونه که هیچگاه راجع به آنفلوآنزای خوکی که در سال 2009 بروز کرد و جهان را در وضعیت ترسناکی قرار داد بازنگشتیم و به آن نپرداختیم. در آن سال، سازمان بهداشت جهانی اعلام کرد که آنفلوآنزای خوکی در مناطق مختلف جهان در حال پیشروی است. این سازمان با اعلام مرحله ۵، وضعیت هشدار اعلام کردند که شیوع جهانی آنفلوآنزای خوکی امری حتمی خواهد بود. این اولین بار بود که سازمان بهداشت جهانی وضعیت هشدار خود را به مرحله ۵ ارتقا میداد که یک مرحله مانده تا وضعیت قرمز است و نشاندهنده اینکه اپیدمی جهانی این بیماری حتمی است.
در همان زمان در آگوست 2009، دویچه وله آلمان اینگونه تیتر زد: احتمال مرگ ۹۰ هزار آمریکایی به دلیل ابتلا به آنفلوآنزای خوکی!
معاون دبیرکل سازمان بهداشت جهانی اعلام کرد در صورت شیوع بیماری آنفلونزای خوکی یک سوم جمعیت جهان به این بیماری مبتلا میشوند. در همان ایام نیز اولین مورد در ایران شناسایی شد و دکتر گویا(رئیس مرکز مدیریت بیماریهای واگیر وزارت بهداشت در حال حاضر که آن زمان هم در وزارت بهداشت مسئولیت داشتهاند) درسمینار آنفلوآنزای خوکی که در انستیتو پاستور ایران برگزار شد، با اشاره به ورود آنفلوانزای خوکی به فاز 6 پاندمی اعلام کردند: طبق برآوردها طی دو سال، احتمالاً حدود 10 میلیون و 500 هزار نفر تا 24 میلیون در کشورمان به این نوع آنفلوآنزا مبتلا میشوند که از این تعداد 525 هزار تا یک میلیون و 225 هزار نفر نیاز به بستری دارند و برآورد میشود حدود 105 هزار تا 245 هزار نفر جان خود را از دست بدهند(
August 2009).
نه در مقیاس جهانی و در نه در ایران چنین اتفاقاتی نیفتاد. اما به لحاظ زمانی وقتی تقارن این اپیدمی جهانی از مکزیک را با بحران مالی آمریکا در نظر میگیریم، ابعاد انسانی و اجتماعی مسئله صورت دیگری به خود میگیرد. بحران مالی ۲۰۰۷–۲۰۰۸ که به بحران مالی جهانی و بحران مالی ۲۰۰۸ نیز مشهور است، توسط بسیاری از اقتصاددانان به عنوان بدترین بحران مالی از زمان رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰ شناخته میشود. کمیسیون تحقیق بحران مالی اینطور نتیجهگیری کرد که بحران مالی اجتناب ناپذیر بود و دلایل متعددی برای علل وقوع آن برشمردند. تحقیقات در خصوص دلایل بحران مالی همچنین بر نقش گسترش نرخ بهره تمرکز داشت. بلافاصله پس از بحران مالی، سیاستهای پولی و مالی تسکیندهنده برای کمکردن شوکوارده به اقتصاد تصویب شدند. در ژوئیه سال ۲۰۱۰، اصلاحات نظارتی برای کم کردن شانس یک وقوع مجدد در ایالات متحده، تصویب شد! باز هم لازم است به توالی زمانی پدیدهها دقت کنیم. مجال نیست درباره اتفاقات سالهای 2007 و 2008 و بروز خودکشیهای گسترده در آمریکا و به ویژه آغاز خودکشی های جمعی و خانوادگی اشاره کنیم. چرا که مردم آمریکا به طور مرتب بخشی از دارایی خود را از دست میدادند و چشمانداز پیش روی مردم این کشور، چشمانداز روشنی نبود.
خلاصه کلام اینکه بین پدیدههای ظاهراً علمی و تکنولوژیک ممکن است رابطه وثیقی با پدیدههای انسانی واجتماعی وجود داشته باشد که ما کمتر به آنها توجه داریم و اغلب تمرکزمان را روی بُعد علمی و تکنولوژیکی قضیه میگذاریم درحالی که ریشه مسئله جای دیگری است.
- دلیل دوم هم اینکه در هنگامه وقوع چنین حوادثی، دوباره به یاد سؤالات و شبهات کلامی و الهیاتی میفتیم و یقه دین و دینداری و خلقت و مسئله شرور و خدا را میگیریم که چرا؟ واقعاً چرا؟
درحالی که شاید بهتر باشد کمی بیشتر روی زمین دنبال پاسخ به سؤال چرا بگردیم. نمیشود بر اساس مناسباتی زمینی زندگی کنیم و تنها موقع گرفتاری و برای تسکین خود و یا یافتن مقصر به یاد خدای کهنه جا گرفته در ذهنهایمان بیفتیم.
اگر قرار است خداوند، حقیقتی جاری و صاحب هستی باشد، تمام مناسبات لازم است بر اساس این جهانبینی مورد بازبینی قرار گیرد و اگر این چنین نیست، بهتر است خدای خودساخته را رها کنیم. چرا که نه آن خدا قدرتی برای تسکین دارد که فقط موقع دردها و رنجها به درگاهش رویم و نه حمله به او و زیر سؤال بردنش از رنج ما می کاهد.
جهان کنونی، یک برساخته اجتماعی است. عوامل متعددی در شکلگیری آن نقش داشتهاند و مناسبات آن با حقیقت دین و آنچه توسط انبیای الهی برای توجه دادن بشر به غیب و جهان پیش و پس از جهان کنونی آمده است فاصله دارد. پیامبران آن فیلسوفان و دانشمندان و سیاستمدارن و تاجران هستند و دین خاص خود را دارد و قوانین خاصی بر آن حاکم است.
این برساخته اجتماعی قطعاً واقعی است و اثر دارد اما لزوما حقیقت نیست و یکی از نحوههایی است که بشر میتوانسته است اراده کند و اراده بشری به اراده الهی قدرت یابد و جهان را صورت ببخشد و امکان انحاء دیگری از برساخت جهان نیز وجود دارد که با حقیقت نسبت بیشتری داشته باشد و ...
نگارنده: محسن دنیوی (دکتری فلسفه علم و فناوری پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
تهیه شده در گروه مطالعات فرهنگی و اجتماعی پژوهشگاه فضای مجازی